حضرت یونس علیه السلام مدت ها در میان قومش به ارشاد مردم پرداخت ولی در مدت سی و سه سال فقط دو نفر به او ایمان آوردند او هم قوم خود را نفرین کرد و خداوند به او وعده داد که در فلان تاریخ عذاب خود را بر آنان خواهد فرستاد یونس از شهر خارج شد اما یکی از دوستانش در شهر ماند و مردم را از عذاب خدا ترساند و از آنها خواست توبه کنند و آنها که نشانه های عذاب وعده داده شده را دیدند از ترس عذاب توبه و ناله کردند تا خدا عذابش را از آنان بر گرداند یونس به امید اینکه مردم نابود شده اند به شهر بازگشت و وقتی دید همه چیز عادی است و مردم به کارشان مشغولند عصبانی شد و شهر را بدون اجازه خداوند ترک کرد و با یک کشتی راهی دریا شد.
در بین راه ماهی غول پیکری به کشتی حمله کرد و به خواست خداوند متعال حضرت یونس را بدون اینکه به او آسیب برساند بلعید حضرت یونس وقتی به هوش آمد متوجه اشتباه خود شد و با ناله و تضرع به درگاه خداوند توبه کرد که توبه او در قرآن آمده است و بخشی از آیه به عنوان ذکر یونسیه مشهور شده است که علما و عرفا خواص بیشماری را برای آن نقل میکنند .
هر کس تسبیح حضرت فاطمه زهرا را قبل از اینکه وضع خود را بعد از نمار واجب عوض کند، به جا آورد، خدای متعال او را مشمول مغفرت خود میگرداند.»
البتّه نباید چنین پنداشت که این تسبیح به لحاظ اینکه ظاهری بسیار خلاصه دارد و انجام دادن آن بسیار آسان است، چگونه میشود از چنین آثار و برکاتی برخوردار باشد؟! آری! این تسبیح به ظاهر بسیار خلاصه است؛ امّا در نزد آگاهان و عارفان آشنا، دریایی از حقایق و اسرار توحید را در بر دارد و نیز انجام آن به ظاهر خیلی آسان است؛ ولی اگر خوب به جا آورده شود، مشکلها را آسان میگرداند.
از آداب مجالست شوخی و مزاح و ادخال سرور در قلب اهل جلسه است، البته نباید به فحش و ناسزا و نزاع برسد، زیرا خداوند شخصی که در جلسات شوخی می کند و ایجاد سرور می نماید را دوست می دارد اما باید به سرحد منازعه نرسد (1).
پیامبر (ص) نیز با افراد شوخی می کرد و می خواست آنها را خوشحال سازد (2).
ولی سزاوار است شوخی کم باشد به مقدار نمک در غذا، و از کثرت و زیادی آن باید پرهیز نمود، زیرا شوخی زیاد نور ایمان را می برد، صولت و مهابت را زائل می سازد، شخصیت را پائین می آورد.و در صورتی که همراه با اهانت باشد خود دشنام کوچکی است، و موجب کینه و دشمنی می گردد (3).
احادیثی در مورد خنده:
سلام
ایام فاطمیه تسلیت باد عریضه نویسی به خدمت آقا صاحب الزمان یکی از کارهایی است که علما،عرفا و عاشقان به صاحب عصر مینویسند که طریقه و شرایط آن این چنین است:
عباراتی را که در پی می آید را، در کاغذی می نویسی و آن را بر روی قبر یکی از امامان(ع) می افکنی، یا آن را بسته و مهر کن و در میان گل پاکی که ساخته ای قرار ده؛ سپس آن را در جوی آب یا چاهی عمیق یا برکه آبی بینداز که نامه به محضر مقدس امام عصر(ع) خواهد رسید و آن حضرت(ع) خودش عهده دار برآوردن خواسته ات می گردد. کیفیت نوشتن نامه بر اساس مفاتیج الجنان بدین صورت است:
آنچه از نظرات فقهای اسلامی استفاده می شود این است که روایت بخصوصی که بر استحباب پوشیدن عبا برای اقامه نماز دلالت کند در کتابهای حدیثی نداریم. زیرا در روایات اسلامی برای پوشش در هنگام نماز از دو کلمه استفاده شده است یکی (عبا و رداء ) است و دیگری (جبه ) است که هر دو بمعنای پوششی است که در قدیم روی لباس ها می انداختند وبه معنای عبایی که به شکل امروزی باشد نبوده ازاین رو برای اطمینان خاطر حضرت عالی نظر یکی علما را که در این مورد تحقیقی جامعی انجام داده است می آوریم :
میگویند در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آنها به اژدها پناه میبرند! و حالا من هم دچار چنین وضعیتی شده بودم. آن هم از دست یک جِغِله تُخس وَرپریده که نام باشکوه فریبرز را بر خود یدک میکشید. یک نوجوان ۱۵ ساله دراز بینور که به قول معروف به نردبان دزدها میماند. یادش بخیر. در حوزه که بودیم یک طلبه بود که انگار از طرف شیطان مأمور شده بود بیاید و فضای آرام و بیتنش آنجا را به جنجال بکشاند. او هم اسمش فریبرز بود که به پیشنهاد استادمان شد: ابوالفضل! قربان آقا ابوالفضل(ع) بروم. آن بزرگوار کجا و این ابوالفضل جعلی کجا؟ کاری نبود که نکند. از راهانداختن مسابقه گل کوچک تا اذان گفتن در نیمههای شب و به راه انداختن نماز جماعت بدون وقت. بعد هم خودش میرفت در حجرهاش تخت میخوابید و ما تازه شصتمان خبردار میشد که هنوز دو ساعتی به اذان صبح مانده است! کاری نماند که نکند. از ریختن مورچههای آتشی در عمامهمان تا انداختن عقرب و رتیل در سجاده نمازمان. در شیشه گلاب، جوهر میریخت و وسط عزاداری و در خاموشی روی جمعیت میپاشید.
اما ابوالفضل جعلی در برابر کارهای این فریبرزخان، یک طفل معصوم و بیدست و پا حساب میشد. کاری نبود که فریبرز نکند. مورچه جنگ میانداخت؛ به پای بچههای نماز شب خوان زلم زیمبو میبست تا نصفه شب که میخواهند بیسروصدا از چادر بروند بیرون وضو بگیرند، سر و صدا راه بیفتد؛ پتو را به آستر و دامن پیراهن بچهها میدوخت؛ توی نمکدان تاید میریخت و هزار شیطنت دیگر که به عقل جن هم نمیرسید. از آن بدتر، مثل کنه به من چسبیده بود. خیر سرمان بنده هم روحانی و پیشنماز گردان بودم و دیگران روی ما خیلی حساب میکردند. اما مگر فریبرز میگذاشت؟